11:41:04 - پنج‌شنبه 27 جولای 2017
چند کلمه‌ای در باب ما و «مریم میرزاخانی»
اعتدال جان ایرانی
در مرگ مریم میرزاخانی، نابغه ریاضی ایران و دارنده برترین جایزه ریاضیات جهان، بسیار گفتند و سوگنامه‌ها و مرثیه‌ها، یک‌باره همه فضای مجازی را پر کرد و باز هم

ارس رسا / در مرگ مریم میرزاخانی، نابغه ریاضی ایران و دارنده برترین جایزه ریاضیات جهان، بسیار گفتند و سوگنامه‌ها و مرثیه‌ها، یک‌باره همه فضای مجازی را پر کرد و باز هم فرصتی برای ابراز تأثرات و واکنش‌های احساسی و جوشش عاطفه جمعی و چندروز دیگر هم باز اتفاقی دیگر و سوژه‌ای تازه‌تر و… .
اول- فارغ از غم‌سروده‌ها و دل‌نوشته‌های این روزها، که تاریخ‌مصرف دارند و حاوی ایده متمرکز و منسجمی هم نیستند و حتی فرصتی یافتند برای یک اشاره کلی به فرار مغزها و واگشودن مسئله مهاجرت نخبگان علمی از موطن خویش و مسئله هوش و نبوغ ایرانی! و… که در حد یک طرح کلی و بدون سرانجام به حال خود رها می‌شود تا مرگ یکی دیگر و فرصت بیان یک چیز دیگر؛ مثل مرگ غریبانه و تلخ کوروش اسدی نویسنده و مثل تجاوز و تکه‌پاره‌شدن آتنا اصلانی، دخترک اهل پارس‌آباد و مثل… و خیلی چیزهای دیگر! در همه این موارد تنها با حرف‌هایی مانیفست‌وار و استیتمنت‌گونه! و غالبا هم با لحنی تند و هیجانی و لبریز از احساس مواجهیم که اینستاگرام و تلگرام و توییتر و خلاصه فضای کنش ارتباطی جمعی را در کسری از ثانیه آنچنان تب‌زده و ملتهب می‌کند و از آن‌طرف خیلی سریع هم این موج، با پیداشدن سروکله حادثه‌ای دیگر- و عادت کرده‌ایم که همه هم از دم، تلخ و بد! – فروکش می‌کند و به استقبال سوژه‌ای تازه می‌رویم!
دوم- مریم میرزاخانی چقدر نسبت دارد با افق ما و زیست جهان ما مردم؟ نگاه و شیوه زیستن او چقدر نزدیک ماست؟ اگر در ایران بود تا چه حد می‌توانست در شکل‌دهی به این افق و نگاه و سلوک، توفیق یابد و همین شود که شد؟ ما چقدر مریم میرزاخانی پنهان و ناشناخته داریم که در فضای تهی از علم و انباشته از عصبیت، هرروز تلف می‌شوند و هرروز می‌میرند، بی‌آنکه کسی مرثیه‌ای برایشان نوشته باشد و بی‌آنکه حتی شناخته شوند و به آن سطح از اعتبار و شهرت جهانی و دریافت بزرگ‌ترین جایزه علمی دنیا که می‌توان تصور کرد، برسند؟ چقدر فکر کرده‌ایم که اصلا این فضایی که نه‌فقط دولتمردان ما، که ساختار ذهن و زبان ما را احاطه کرده، چه میزان قابلیت دارد که مریم میرزاخانی از دل خود بیرون بدهد؟ مریم میرزاخانی در این فضایی که ما داخلش نفس می‌کشیم و حرف می‌زنیم و درس می‌خوانیم و زندگی می‌کنیم، اصلا غریب‌تر از آن چیزی است که فکرش را بکنید! … باور کنید!
سوم- مریم میرزاخانی متعلق به منظومه‌ای است که یک: پارادایمش و دو: پرابلماتیک و پرابلمش: «علم» است؛ علم ساینس کاشف و کاوشگر و گستاخ! علم سیری‌ناپذیر و توقف‌ناپذیر و مهارناپذیر البته! نه علمی که ما می‌شناسیم و دانشگاه ما می‌شناسد! خب حالا ما کجای این نگاه و این افق و این منظومه‌ایم؟ کجایش؟!
مریم میرزاخانی، گرچه تا جوانی‌اش در همین سرزمین و در کنار ما زیسته بود و فارغ‌التحصیل همین دانشگاه شریف هم بود، اما تکوین شخصیت علمی‌اش محصول اینجا نبود. محصول سیستم فکری و ارزشی مدرن بود که علم را «بومی‌سازی» نمی‌کند! و برای علم، خط‌مشی و چارچوب و مصوبه تعیین نمی‌کند! و برایش علی‌السویه یا بهتر بگویم: خوشایندتر نیست که مغزهایش کوچ کنند و بروند تا یک دردسر، کمتر شود! محصول یک منظومه فکری است که علم، نه رویه سخت‌افزاری آموزش فن و تکنولوژی- چنان‌که علم در اینجا همین نقش را دارد! – بلکه هویت‌بخش و مبنای سیاست‌ها و برنامه‌ریزی‌ها و تصمیم‌گیری‌هاست. مدیریت و توسعه منابع انسانی در دل همین منظومه رخ می‌دهد. ما درست یا غلط، نه پارادایممان علم است و نه پرابلم و مسئله و دغدغه‌مان؛ پشت این هم البته قرن‌ها ستیز با خرد و عقلانیت و قرن‌ها بحران تفکر و غیاب فلسفه خوابیده که اینجا جای بحثش نیست.
پس: فقدان مریم میرزاخانی می‌تواند و باید، ما را به این فکر بیندازد که چه نسبتی است بین منظومه فکری ما و آنچه مریم میرزاخانی در آن، اعتبار گرفت و عنوان یافت و جهانی شد و قدر دید و بر صدر نشست؟
چهارم- او مثل خیلی از دانشمندان، تنها کارپرداز و اجراگر و حل‌کننده مسائل ریاضی نبود. در حرف‌هایی که زده، اگر بگردید ردپای اندیشه و نظرگاه معرفتی مستقلی را می‌بینید که می‌تواند ریشه در گرایش او به ادبیات و تخیل و هم نسبتش با فرهنگ و خرد ایرانی داشته باشد و این، موضوع یک بررسی در نگرش او به ریاضیات است. در یک کلمه؛ او از معدود دانشمندانی است که «ماتریکس» و «متافیزیک» ریاضیات، دغدغه و مسئله‌اش بود. دریافت‌های ذوقی او که مبتنی‌بر ایده «لذت کشف» بود، دریچه‌ای دیگر از نگاه به ریاضیات و «فلسفه ریاضی» را فراتر از کنش و رفتار کارکردی و اعدادمحور و صرفا مبتنی‌بر محاسبات ریاضی‌گونه، ترسیم می‌کند. از اینجاست که می‌توان او را در امتداد خط سیری یافت که نطفه و نقطه آغازش پیوند سرچشمه‌های خرد ایرانی در آغاز شکل‌گیری‌اش از قرون سوم و چهارم و دوران شکوفایی علم و عقلانیت در ایران دوره آل‌بویه و سامانیان و در قالب ظهور شخصیت‌هایی چون: رازی و فارابی و ابن‌هیثم و بیرونی و بوعلی و خوارزمی و خیام نیشابوری است. بگذارید اینجا یک کمی بیشتر توضیح بدهم:
اساسا «خرد ایرانی» بستری است که در آن ریاضیات و فلسفه- یا به یک معنا: کاوش‌های علمی و کنش‌های عقلی و نظری- با یکدیگر به تلاقی، تعامل و تعادل می‌رسند و یک منظومه را شکل می‌دهند. در سرآغاز تکوین این بستر انسان‌شناختی و هستی شناختی است که ابویعقوب سجستانی در رساله کشف‌المحجوب خود، بنیان گیتی و آفرینش را «خرد» می‌شمارد و در همان نگاه است که بزرگ‌ترین منظومه تاریخ ایران با «خداوند جان و خرد» آغاز می‌شود.‌گر نیک بنگریم؛ همه پایه‌گذاران این خرد نوظهور و مقارن با برآمدن اولین دولت مستقل ایرانی در خود، آمیزه و ترکیب خوش‌عیاری از ریاضی و علوم پایه؛ فیزیک و علم‌الاشیا، نورشناسی و اپتیک، طبیعیات و سماع طبیعی-فلکیات-نجوم- هیئت، طب و… را دارند. با حکمت نظری و علوم عقلی و فلسفه اولی و الهیات را تجسم می‌بخشد. این ترکیب متوازن، معماری هوشمندانه نگاه انسان ایرانی در ساختن جهان و جان خویش است؛ و «نماد» و «طراز» آن «اعتدال» درونی و ساختاری خرد و فرهنگ ایرانی که ریشه در حکمت کهن‌ هزارسال قبل از خود و «خرد مزدایی» و «مزدیسنایی» دارد؛ همان که به سربرآوردن دوباره تمدن ایرانی انجامید. این موازنه و اعتدال و این ترکیب متوازن تفکر ریاضی‌گونه و حکمت نظری و معرفت باطنی، هرجا که برقرار بوده، میزان‌الحراره و شاخص اعتدال در تفکر و در تمدن ایران را نشان داده و هرجا که آن نیمه عقلانیت و حرکت و حیات و کنش علمی دچار خلل و گسست شده، منظری از بحران را در ذهن و زیست ایرانی فرانموده است. رونق هم‌زمان بازار علم و علوم عقلی و فلسفه‌ورزی با گرمی محافل عرفان و طریقت بایزید و بوسعید و ابوالحسن خرقانی در دوران شکوفایی علمی ایران سخت قابل‌تأمل است؛ این گفت‌وگو و همزیستی مسالمت‌آمیز و متعامل، نمایشگر خلاقیت قوم ایرانی و زایشگری و پویایی فرهنگ اوست.
اتفاقا در دورانی که بیشترین اختراعات و اکتشافات و تصانیف علمی- و عمدتا در ریاضیات و علوم پایه- به ظهور می‌رسند، بیشترین زایش‌ها و جهش‌های فلسفی و حکمی را نیز شاهدیم و همان‌گونه که زکریای رازی با آزادی محض و بی‌هیچ قیدوبندی، اندیشه‌های خود را در نفی ضرورت ادیان، طرح می‌کند، در همان دوران هم ابوریحان بیرونی در الاثارالباقیه دقیق‌ترین ترسیم از دستگاه گردش خون انسان را چند قرن پیش از ویلیام هاروی ترسیم کرده و در همان زمان که ابن‌هیثم با گشودن پرتویی به زاویه تابش و اصول تاریکخانه و اختراع ذره‌بین، پدر عکاسی و پرژکتور و عدسی و سینما می‌شود، ابن‌مسکویه سرگرم تدوین نظریه نفس است و ابن‌سینا حکمت و الهیات شفا را می‌نویسد و خیام، مطالعاتش را در باب اصل پنجم اقلیدس سامان می‌دهد، فارابی از حدوث و قدم عالم می‌گوید و ابوشکور بلخی و ابوطیب مصعبی و رودکی هم روایتگر انسان- همین انسان طبیعی با همه حالات و روحیات و دغدغه‌ها و پرسش‌هایش و نه انسان مجرد و ماورائی قرن‌های بعد! – و توصیف‌گر رنگ‌های طبیعت و زندگی‌اند و نمایندگان مکتب عرفان خراسان نیز در کنار این‌همه، گرمی هنگامه‌ای دارند و اتفاقا این عرفان نسبت به تصوف قرن‌های بعد و دوره رکود علم و انحطاط فکر و عقلانیت، بسی و به‌غایت، انسان‌مدار و آسان‌گیر و خردگرا و مهرورز است و از این «اعتدال جان ایرانی» بهره‌ای تمام دارد. این تفاهم، تلفیق و تبادل سیستماتیک، حاصل راهگشایی حکمت زیست ایرانیان و توازن خرد و جان در نگاه این قوم است و می‌بینیم که با ویرانی بنیان اندیشه و کنش علمی، از دوران غزنوی به‌بعد و در یغمای ترک و تاتار و تیمور و ترکمان و… تفکر فلسفی هم از نفس می‌افتد و دیگر مجال سر بلندکردن ندارد و عرفان و طریقت هم، رمز ستیز با خرد و عقل می‌شود و تعصب دینی چنان اوج می‌گیرد که به گفته «ابونصر عتبی» مؤلف تاریخ یمینی: تنها در یک جنگ بر سر اشعریت و اعتزال، ‌هزاران انسان به خون می‌غلتند و شعر و ادب نیز از آن خردمندی به دام و هم‌اندیشی و دورشدن هرچه‌بیشتر از «منطق و معنای زندگی» و نیازها و دغدغه‌های انسانی درمی‌افتد و… . آن زمان است که کشتی به‌گل‌نشسته فرهنگ ایرانی، فاقد ابتکار عمل و ناتوان از سیستم‌سازی و تولید دستگاه فکری و تولید نظریه و بی‌هیچ چشم‌اندازی، توان و قابلیت خود را برای آفرینش و زایش از دست داده و در مواجهه با جهان جدید، بازی را واگذار می‌کند. این‌همه گفتم که بگویم: انحطاط و زوال ما از همان نقطه آغاز شد که دینامیسم تولید و تکاپوی علمی ما خاموشی گرفت و ترکیب ریاضی و علوم بنیادین و علوم محض با ابداع‌گری در حوزه‌های نظری و عقلی و ذوقی که در خود، ضرباهنگ حیات و تعادل یک فرهنگ و تمدن را به صدا درمی‌آورد، از هم فروپاشید و علم و عقل به محاق رفت و پیشتازی قوم ایرانی در تاریخ شکل‌گیری فرهنگ و تمدن اسلامی و در پایه‌ریزی یک تفکر «علم‌محور» و برخاسته از یک تفکر «آزاداندیش» و «انسان‌مدار»، به خاطره و تاریخ پیوست.
پنجم و سرانجام؛ مریم میرزاخانی بی‌هیچ مداهنه و بی‌هیچ تعارفی، فرزند بلافصل و راست و بی‌دروغ «ایران» است، به سبب همه آنچه که گفته آمد. این رود، هرجا که برود، هرجا که باشد، در سربلندکردن و جاری‌شدنش، آیینه‌ای به تمامیت این نگاه و این شناخت از جهان می‌شود. جوانمرگی جانی عزیز و بارآور، همچون او، دریغ بی‌پایان انسان است در نایافتن راز هستی و ناگشودگی معمای مرگ: اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟! … .
و: یکدم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی  چندین‌ هزار امید بنی‌آدم است این!
یادش گرامی… .

 

فرزاد زادمحسن

تازه های خبر
آمار وبسایت
  • بازدید امروز: 604
  • بازدید دیروز: 1585
  • کل بازدیدها: 4903262
وب لوکس موسسه خیریه آرزو وب لوکس وب لوکس وب لوکس وب لوکس
چندرسانه اي