ارس رسا _ مالک رضایی: کماکان درس و حدیث عشق ،از تو می خوانم و از تو می شنوم .پنجاه سال پیش بود که دبستان «انوری» در محله ای قدیمی از شهری کوچک و پرعاطفه اولین مدرسه ام بود. با زمزمه ی محبتی که به گوشم خواندی، هنوز هم طفل گریز پای دلم به دنبال در و دیوار آن است. دیوارهای خشت و گلی فرو ریخته از باد و باران زمان را در آنجا نشان کردهام و گهگاهی به تماشایش میایستم. آنجا کوی لیلی من است.
امروز،دیگر نیستی و روی در نقاب خاک کشیده ای .روحت شاد.
اما بحمدالله اغلب معلمان دبیرستانی، هنوز هستند گهگاهی به رسم ادب جویای حالشان هستم.
چندی پیش معلم ادبیاتم را دیدم. گفت نوشتههایت را میخوانم. ابراز لطف مشوقانهای هم فرمود. برای اینکه لطف سخنش را به خودش برگردانم، گفتم معلوم میشود که درس کلاست را خوب یاد گرفتهام.از یادآوری خاطره ی کلاسی که ثروتمند و فقیر و روستایی و شهری، همه در آن جمع بودند و شمع معلم برای همه یکسان میسوخت، اشک در چشمانش حلقه زد.
از خاطره ای که روزی حرکت متبخترانهای با سرکوفت روستایی از یک تاجرزاده ی شهری در کلاس سر زد، که متاسفانه هنوز هم برای بعضی عادتی مزمن است.او شنید و برآشفت و گفت. پسر هر کسی و هر کجایی که هستی باش. تو بهتر درس بخوانی، تو وارد دانشگاه میشوی و این بخواند این. و به نظر میرسد که این میشود.
من شدم. با سومین رتبه در شهر و هفتصدمین رتبه در کشور.
از یک روستازادهای که آنزمان راه آسانی هم به شهر نداشت و به مدد مدرسهای که تابلوی غیرانتفاعی نداشت و در و دیوارش رنگ ثروت و فقر نگرفته بود، نتیجه ی بدی نبود .
آن موقع مدرکهای آنچنانی و پایان نامه های فروشی و کپی پیستی و این جور چیزها نبود.پدران ما با زندگی و معیشت ساده روستایی، دارای این بخت بلند بودند که فرزندانشان را با تخصیص اندکی از امکانات متوسط خود جهت تحصیل به شهرهایی روانه کنند که در مدارس آنها، امکانات آموزشی بهطور مساوی برای پایینترین اقشار طبقاتی تا بالاترین آن به یک اندازه فراهم بود. این امیدواری هم وجود داشت که آنها با تلاش خود ،قادر به رقابت با مرفهترین بخش جامعه شده و عازم بهترین دانشگاههای کشور شوند. شگفتا! فرزندانشان که ما باشیم فاقد چنین اقبالی درباره فرزندان خود هستیم. نه که فرزندانمان استعدادی کمتر از ما دارند.
نه.
نظام آموزشی این بخت را از آنها گرفته و به دیگران داده است. این دیگران ۱۰درصد جامعه هم نیستند اما گویی از فضایی دیگرند.
حکایت فوق گویای نابرابری در نظام آموزشی ماست.
هیچ فکر کردهایم که به اینطریق چه آسیبی به همبستگی ملی خود میزنیم ؟
میگویند که تشکیل و راه اندازی مدارس غیرانتفاعی با این انگیزه انجام گرفت که سرمایهها ی مردمی در پیشبرد اهداف آموزشی به کار گرفته شود.چنین نشد و هیچکس حساب سود را از سرمایه جدا نکرد.باید از اول میدانستیم که سرمایه از قاعده ی «سود » تبعیت خواهد کرد.صاحبان ثروت از این رهگذر هم سهم بیشتری برای خود مطالبه کردند.و بدینگونه بود که موهبت علم برای آنان که قدرت خرید بیشتری داشتند، بهمانند هر کالای دیگری فروخته شد و بالاخره موضوع معروف انشا هم که “علم بهتر است یا ثروت ؟” پاسخی دیگر یافت:
“علم، قابل خرید به وسیله ی ثروت است.”
چقدر عریان و بیرحمانه!
امروز کمتر کسی منکر این واقعیت است که کیفیت آموزش در مدارس خصوصی، متمایز از نوع دولتی آنست. برای نهادینه شدن فرهنگی که با آرمانها و ایدههای اخلاقی و دینی ما فاقد سازگاریست و برای رسمیت یافتن فرهنگی که حضرت امیر (ع) دوست خود میثم خرمافروش را با مخلوط کردن خرمای وی از آن برحذر داشت و مصرانه تاکید فرمود که درهم بفروش و بندگان الهی را از هم متمایز مکن. چه پاسخی داریم؟
فاش می گویم که قانون تشکیل مدارس غیر انتفاعی قانون خوبی نیست .ای کاش راهی در مجلس و دولت برای اصلاح آن پیدا شود .
مگر نه این است که در نظام آموزشی فعلی ما، با متغیر ثروت، افراد جامعه به دو بخش پردرآمد و کمدرآمد تقسیم شدهاند ؟ چه برداشتی جز نهادینه ساختن یک ذهنیت در میان بخش کثیری از جوانان جامعه که محکومیت خود را به ادامه یک رقابت نابرابر و ناامیدکننده با اقلیتی از جوانان هموطن خود به رسمیت بشناسند از آن می توان کرد ؟
به لحظهای بیندیشیم که این دو، همزمان با ساعت آغاز رسمی کنکور دست به قلم و پاسخنامه میبرند تا سرنوشت آتی خود را بر آن رقم بزنند. نتایج این رقابت نابرابر روشنتر از آن است که من و شما قادر به درک و پیش بینی آن نباشیم .
بدون اصلاح آن بخش وسیعی از استعدادهای ما از رشد طبیعی خود باز خواهند ماند و غنچه های استعدادشان در مراحل آغازین رشد خود خواهد پژمرد.
بر مرگ این استعدادها کسی نمی گرید. چرا که استعدادها فاقد قبر و گورستانند و گریه ی ما فقط بر قبر و گورستان است، نه بر انسانها و استعدادها…
هفته معلم گرامی باد